سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ای آن که عارفان را با رازگویی طولانی اش، مأنوس ساخت و بر خائفان، لباس دوستی خود پوشاند ! [امام سجّاد علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :22
بازدید دیروز :28
کل بازدید :126658
تعداد کل یاداشته ها : 85
103/1/10
10:46 ص
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
فاطر[79]
یا علی رفتم بقیع اما چه سود! هرچه گشتم فاطمه آنجا نبود! یا علی قبر پرستویت کجاست؟ آن گل صد برگ خوش بویت کجاست؟ هر چه باشد من نمک پرورده ام دل به عشق فاطمه خوش کرده ام حج من بی فاطمه بی حاصل است فاطمه حلال صدها مشکل است من طواف سنگ کردم، دل کجاست؟ راه ها پیموده ام، منزل کجاست؟ کعبه ی بی فاطمه مشتی گل است قبر زهرا کعبه اهل دل است

خبر مایه

بزرگی(منظور آیت الله سید عباس کاشانی است ) در قم هست که قبلا در کربلا امام جماعت صحن آقا اباعبدالله بود. ایشان نقل می کردند آن جایی که من بودم یک حاج عباس رشتی بود عشق امام حسین او را از همه جا بریده بود و به کربلا آورده بود. بچه هایش ازدواج کرده بودند و عیالش هم فوت کرده بود. می گوید آخر عمری بروم در آستان امام حسین عمرم را تمام کنم، گاهی هم دستفروشی می کرد. می رفت در مجلس امام حسین خدمت می کرد بیشتر آب به عزادارها می داد. آیة الله کاشانی می فرمودند: من که به صحن برای نماز می آمدم زیلوهای صحن را پهن می کرد به ما هم که می رسید خیلی احترام می کرد آدم قبراق و سرحالی بود. یک روز که روز وفات یکی از امام ها بود من با دوتا از نزدیکانم از خانه بیرون آمدیم برویم در مجلس روضه شرکت کنیم بین راه یکی از وعاظ کربلا به من رسید

گفت: فلانی شما حاج عباس رشتی را می شناسید؟

گفتم: بله، گفت: می دانید ایشان در این شهر غریب است الآن در خانه اش مریض افتاده و کسی را ندارد.

 گفتم: خبر نداشتم که مریض است.

 گفتمی شود که از او عیادت کنی؟

 گفتمباشد بعد روضه می رویم. گفت: نه، اگر برویم روضه ممکن است ایشان از دنیا بروند.

 گفتم: این قدر وضعش بد است؟ برویم. یک اتاق محقری اجاره کرده بود دیدم حاج عباسی که سرحال بود ضعف کرده و در رخت خواب افتاده، بی جان و بی حال و در حال سکرات است اصلا نمی توانست جواب سلام واجب رابدهد. ما دور بسترش نشستیم یک پیرمردی که رفیقش بود از ایشان پرستاری می کرد. به رفقاء

گفتیم: رفقاء برای ما هم همچین روزی هست ما هم یک روز می رویم اگر هم ما بهشت و جهنم را ندیدیم اما قبر را که دیدیم مرگ را که دیدیم باور کردیم نه ما بارو نکردیم که یک روزی از همین روزها هم ما می رویم در آن لحظه هیچ کس به درد ما نمی خورد الا کارهای خیری که انجام دادیم. بیاییم در طول عمر، آخرتمان را درست کنیم دنیا تمام می شود می رود ورثه می خورند فحش هم می دهند می گویند چرا کم گذاشتی؟ بیاییم بیدار بشویم.

آیة الله کاشانی می فرمودند: یک جرقه ای به ذهن من زد به آن روضه خوان گفتم که الآن بهترین وقت روضه است یکی هم موقع دفن یک مداحی بیاید روضه امام حسین را بخواند چون آن جا شیاطین می روند و ملائکه می آیند رحمت می گیرد. این آقا شروع کرد به روضه خواندن، حاج عباسی که نمی توانست خودش را حرکت بدهد گفت باور کنید با یک قدرت عجیبی پتو را کنار زد بلند شد مودب نشست با زبان رشتی گفت: «السَّلامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ» (شیخ عباس قمی/ مفاتیح الجنان/1/ ص:56). قربان قدم هایتان بروم من چه لیاقتی داشتم به دیدن من بیایید خاک بر سرم که شما به دیدم من آمدید. «السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ » (شیخ عباس قمی/ مفاتیح الجنان/1/ ص : 427). آقاجان، اربابم قربان قدم هایتان بروم. همین طور یکی یکی به معصومین سلام داد و تشکر کرد تا رسید به امام زمان(عج) «السَّلامُ عَلَیْکَ یَا مَوْلایَ یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ» (شیخ عباس قمی/ مفاتیح الجنان/ 1/ ص:116). گفت: قربان قدم هایتان، یک عمری یابن الحسن گفتیم گریه کردیم از امام زمان تشکر کرد بعد روی تختخوابش دراز کشید مثل این که صد سال است که فوت کرده است. لحظه آخر چهارده معصوم به دیدارش آمدند می گفت: این قدر این کار ما را منقلب کرد که چهارده معصوم به دیدار حاج عباس رشتی آمدند. من به رفیقش گفتم که جنازه این حاج عباس را بر ندارد. گفت: چرا؟ گفتم: این  پیر غلام امام حسین بوده خیلی خیلی پیش خدا ارزش دارد باید به اندازه یک مرجع تقلید تشییع جنازه بشود و تجلیل بشود. گفتند: باشد. آمدم خانه و هیئت های کربلا را خبر کردم به علماء گفتم که درس ها را تعطیل کنید، به بازاری ها گفتم که بازار را ببندید، مثل روز عاشوراء هیئت ها برای عزاداری بیرون آمدند. به متولی حرم زنگ زدم بهترین جای قبر را برایش دادند.

مجلس ختم گرفتیم در یک مجلس ختم که مخصوص طلبه ها بود آیة اللهی که در حرم امام حسین نماز می خواند و حدود نود سالش بود و قد خمیده و موهایش همه سفید شده بود عصاء زنان آمد کنار من نشست گفت: امکان دارد مجلس حاج عباس را من منبر بروم. همه دست به دهان شدند گفتیم آقا افتخار می کنیم بفرمایید. رفت و بر پله اول منبر نشست و

گفت: مردم من که اهل منبر و سخنرانی نیستم ولی خوابی که از این حاج عباس رشتی دیدم برایتان بگویم و پیغام او را به شما برسانم. وقتی آقای کاشانی به من زنگ زد و جریان را به من گفت تلفن را که قطع کردم خیلی گریه کردم گفتم یا امام حسین به دیدم من هم می آیی یا نمی آیی؟ به حال خودم خیلی گریه کردم دلم شکست آن قدر گریه کردم که خسته شدم و خوابم برد خواب دیدم که به یکی از باغ های بهشت رفتم، گفتم: این باغ کیست؟ گفتند: این باغ حاج عباس رشتی است. دیدم آن جا حکومتی دارد و سلطنت می کند. به خدا قسم گدایی در خانه امام حسین خیلی کارها می کند دیدم حاج عباس جوان وزیبا شده است کنار من آمد گفتم: حاج عباس چه خبر؟ گفت: وقتی که من را در قبر گذاشتند و دفن کردند تنها که ماندم قبر من باز و بزرگ شد آقا اباعبدالله به دیدن من آمد و گفت: من تو را تنها نمی گذارم تو خدمتگذار من هستی، من را به این باغ آوردند بعد فرمودند: که این باغ برزخی است این جا باش در قیامت می آیم تو را می برم در اعلاء درجه بهشت همنشین خودم می کنم. بعد به من گفت: آقای سیبویه به مردم بگو جای دیگر نروند هر چه هست در خانه سیدالشهداست همه اختیارات در دست امام حسین است.


91/11/27::: 9:25 ع
نظر()
  

با اینکه فردا امتحان دارم و خیلی کم خوندم دلم نیومد ننویسم....

از فردا قراره ضریح آقا امام حسین بنابر گفته ها کار تعویضش آغاز بشه، همون ضریحی که خیلی هامون رفتیم بغلش کردیم، شبکه هاش را تو دستمون گرفتیم و با آقا درد و دل کردیم...

همون ضریحی که آقا امام زمان عج هم مطمئنا شبکه هاش را لمس کردند، آیا این ضریح از درد فراق چه خواهد کشید، چه کند با غم دوری و غم یار....

ای ضریح جدید آقا ، ما مشتاقیم بیایم شبکه هات را تو دستمون بگیریم ، تو همون ضریحی هستی که با خودت دل هزاران نفر را کربلا بردی و...

حالا آرزومه بیام و از پشت شبکه های تو حرم آقامو نظاره کنیم.....

ای ضریح جدید آقایم ، خوشا بحالت ..........

خوشا بحالت

صلی الله علیک یا ابا عبدالله..


91/10/23::: 6:48 ع
نظر()
  

خواب دیدم مرده ام ،خواب دیدم خسته و افسرده ام .

روی من خروارها از خاک بود ، وای قبر من چه وحشتناک بود.

تا میان گوررفتم دل گرفت ، قبرکن سنگ لحد را گل گرفت.

بالش زیرسرم ازسنگ بود، غرق وحشت ، سوت و کورو تنگ بود.

ترس بود و وحشت تنها شدن ، پیش درگاه خدا رسوا شدن .

هرکه آمد پیش حرفی راند و رفت ، سوره حمدی برایم خواند و رفت.

ناله می کردم ولیکن بی جواب ، تشنه بودم درپی یک جرعه آب.

آمدند ازراه نزدم دو ملک ، تیره شد در پیش چشمانم فلک.

یک ملک گفتا بگو نام توچیست؟ آن یکی فریاد زد رب تو کیست؟

ای گنهکارسیه دل بسته پر، نام اربابان خود یک یک ببر.

گفتنم عمرخودت کردی تباه ، نامه اعمال تو گشته سیاه.

ما که ماموران حق داوریم ، تا تو را سوی جهنم میبریم.

نا امید ازهرکجا و دل فکار، می کشیدندم به خفت سوی نار.

ناگهان الطاف حق آغاز شد ، ازجنان درهای رحمت بازشد.

مردی آمد ازتبارآسمان ، نور پیشانیش فوق کهکشان .

صورتش خورشید بود و غرق نور، جام چشمانش پر از شرب طهور.

گیسوانش شط پرجوش و خروش ، دررکابش قدسیان حلقه به گوش .

لب که نه سرچشمه آب حیات ، بین دستانش کائنات و ممکنات .

برسرش دستمال سبزی بسته بود، بردلم مهرش عجب بنشسته بود.

که به زیبایی او گل می رسید ؟ پیش او یوسف خجالت می کشید.

درقدوم آن نگارمه جبین ، ازجلال حضرت حق آفرین ، دوملک سررا به زیرانداختند.

غرق حیرت داشتم این زمزمه ، آمده نزدم حسین فاطمه؟

صاحب روز قیامت آمده ، گوئیا بهر شفاعت آمده .

سوی من آمد مرا شرمنده کرد، مهربانانه به رویم خنده کرد.

گفت آزادش کنید این بنده را ، خانه آبادش کنید این بنده را

اینکه اینجا اینچنین تنها شده ، کام او با تربت من وا شده.

مادرش اورا به عشقم زاده است ، گریه کرده ، بعد شیرش داده است .

اینکه می بینید درشوراست و شین ، ذکر لالائیش بوده یا حسین.

خویش را درسوز عشقم آب کرد، عکس من را بردل خود قاب کرد.

بارها برمن محبت کرده است ، سینه اش را وقف هیئت کرده است .

سینه چاک آل زهرا بوده است ، چای ریز مجلس ما بوده است

اینکه درپیش شما گردیده بد ، جسم و جانش بوی روضه می دهد.

پرچم من را به دوشش می کشید ، پا برهنه در عزایم می دوید.

اسم من رازو نیازش بوده است، تربتم مهر نمازش بوده است

اقتدا برخواهرم زینب نمود، گاه می شد صورتش بهرم کبود

حرمت من را به دنیا پاس داشت ، ارتباطی تنگ با عباس داشت

نذر عباسم به تن کرده کفن ، روز تاسوعا شده سقای من

تا که دنیا بوده از من دم زده ، او غذای روضه ام را هم زده.

بارها لعن امیه کرده است ، خویش را نذر رقیه کرده است.

گریه کرده چون برای اکبرم ، با خود، اورا نزد زهرامی برم.

هرچه باشد او برایم بنده است ، او بسوزد صاحبش شرمنده است .

درمرامم نیست او تنها شود، باعث خوشحالی اعدا ءشود.

درقیامت عطر و بویش میدهم ، پیش مردم آبرویش می دهم.

باز بالاتربه روز سرنوشت ، می شود همسایه من دربهشت.

آری آری هرکه پا بست من است ، نامه اعمال او دست من است .

—————————
قـیامت بـی حـسین غوغـا ندارد شـفاعـت بی حـسین معـنا ندارد

حـسینی باش تا درمـحـشر نگویند چرا پرونده ات امـضاء ندارد


  
  


شبا که من میخوابم

به عشق شش گوشه ات سر رو بالش میذارم

خوابم همش حسینه،حسینه و حسینه

دلم که پر میکشه

اشکم که هی میریزه،به یاد کربلاته

روی تل و زینبو تو نگاهم می بینم

دلم هری میریزه،میگم وایِ حسینم

میگم وایِ حسینم

زینب خانم چه کردی با داغ این برادر

وای که دارم می میرم از عشق این برادر

تو قتلگاهو دیدی،وقتی که توش سرش بود

وای که تو چی کشیدی،خانم جونم،خانم جون

.

.

.

میرم به بین الحرمین

میون عشاق حسین

 نمی دونم کجا برم

پیش کدوم آقا برم

هی چپمو نگاه کنم

هی راستمو نگاه کنم

هر دو آقا،هر دو عزیز

خدا کجا باید برم؟

اینجا دیار عاشقاست

اینجا سقا پر از وفاست

اینجا اونا شهید شدند

عاشق بودند،عزیز شدند

وای چه کبوده آسمون

این گوشه ی این کهکشون

هر جای دنیا که برم

هیچ جایی اینجا نمی شه

انگاری اینجا همیشه خاص بوده توی همیشه

وای خدا بچه هاکجاند؟

گلهای عشق ما کجاند؟

وای خداجون چه مظلومند

گوشه ی این زمین ،عشاق

چقدر قشنگ تو را دیدند

تو ماورای کربلا

میون اون جنگ بزرگ

نمازی پر ز عشق و شوق

وای که چه آب و تابی داشت

وقت نماز صفایی داشت

سحر چه بوی سیب میاد

بوی خوش حبیب میاد

کی میشه که حبیب بیاد

از بین عشاق حسین

طالب خون مهدی بیاد

 

 


90/12/2::: 6:59 ع
نظر()
  
  

یا ثار الله 
این کدامین آتش است که به جان سوخته ام پیوسته شعله می افزاید...
با من چه کرده ای حسین غریب 
از سر درونم معنای حب تو مرا به این بی قراری کشانده است
آخر این اشک حقیر من چه ارزشی دارد که گاه حتی از سنگی دلم حاضر نیست برای جگر گوشه ی پیامبر خدا جاری شود
ای چشم، به خود آی تا کی دریچه ی نگاه نفست شده ای 
روحی فداک یا ثار اللهیا حسین


  
  

 

 

بسم رب الحسین

سلام بر آن بانویی که حسین را در جهادش یاری فرمود و عزم او پس از شهادت ایشان سست نگشت؛

سلام بر قلب زینب شکیبا و زبان سپاس گزارش؛

سلام بر بانویی که با مادرش زهرا شریک سختی ها و عزاها بود و آسیاب غم ها و بلاها در سرزمین کربلا بر گرد او می گشت؛

سلام بر آن بانویی که غصه های دردناک و حزن آوری را فرو برد که کوه های بلند تحمل آن را تاب نمی آورند و بدین سان قبله ی بلا هاو کعبه ی مصیبت ها گشت؛

سلام بر آن کسی که فاجعه ی جد و پدر و مادرو بهترین خویشاوندانو نزدیکانش براو وارد شد؛

سلام بر بانویی که بلاها و اندوه ها بر او هجوم برد و طعم غم و اندوهی راچشید که دل ها را آب می کند؛



کجایید ای شهیدان خدایی

بلا جویان دشت کربلایی

.

.

.

قبل از این که این شعر، زبان حال رزمندگان ما پس از جنگ باشد؛ شاید زبان حال بانویی است  که با جگری سوزان و لبانی تشنه؛ اسیر گرگ های وحشی یزید شده است...

تاریخ هر چقدر هم دقیق و صادق باشد، هرگز درکی از غم زینب نخواهد داشت

زبان زینب است که با شمشیرهای پوشیده از خشم خدای قاهر به سمت یزید زمان خود و حتی یزیدیان بعد از خود نشانه می رود 

<<و قلیلا ما تذکرون>>

اشْترَوْاْ بِآیَاتِ اللّهِ ثَمَنًا قَلِیلا فَصَدُّواْ عَن سَبِیلِهِ إِنَّهُمْ سَاء مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ

آیات خدا را به بهاى ناچیزى فروختند و [مردم را] از راه او باز داشتند به راستى آنان چه بد اعمالی انجام میدادند



إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ الْکِتَابِ وَیَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِیلا أُولَئِکَ مَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَلاَ یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلاَ یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ

کسانى که آنچه را خداوند از کتاب نازل کرده پنهان مى‏دارند و بدان بهاى ناچیزى به دست مى‏آورند

آنان جز آتش در شکمهاى خویش فرو نبرند و خدا روز قیامت با ایشان سخن نخواهد گفت و پاکشان نخواهد کرد و عذابى دردناک خواهند داشت

پس ای بانویی که تمام وجودت را برای خدا خالص کرده ای...

یا لیتنا کنا معک ففزنا فوزا عظیما...

 


90/10/4::: 12:25 ص
نظر()
  
  

بهشت روح  افزایم حسین است

ز حق تنها تمنایم حسین است

چراغ شام تاریکم رخ اوست

فروغ صبح فردایم حسین است

دو عالم بنده ی عشق وی استم

و در این راه مولایم حسین است

چه در ظاهر،چه در باطن همینم

مرا پنهان و پیدایم حسین است

ندارم غیر مهرش تکیه گاهی

مرا دنیا و عقبایم حسین است

بهشت جسم و جانم کربلایش

سرور قلب شیدایم حسین است

گرفته هر کسی ماوا به جایی

ببین ای عشق،ماوایم حسین است

اگر با سر به عشق داده ام دل

امید قلب تنهایم حسین است.


  
  
حرم امام رضا

دور سقاخانه می گردد نسیم
دانه می پاشد کنار حوض آب
چادرش بوی زیارت می دهد
بوی اشک و گریه و بوی گلاب

آسمان چشم او پر می شود
باز، از پرواز شاد کفتران
صحن را آهسته جارو می کند
خادمی با دستهای مهربان

می نشیند در نگاه خیس او
مثل یک گل، سایه فواره ها
قلب من پر می کشد مثل نسیم
هردومان هستیم مهمان رضا
 
مهری ماهوتی



  
  

 


هنگامی که واقعه ی جانسوز کربلا در حال وقوع بود، زعفر جنی که رئیس شیعیان جن بود در بئر ذات العلم ، برای خود مجلس عروسی بر پا کرده بود و بزرگان طوایف جن را دعوت نموده و خود بر تخت شادی و عیش نشسته بود . در همین حال ناگهان متوجه شد که از زیر تختش صدای گریه و زاری می اید. زعفرجنی گفت :(( کیست که در وقت شادی ، گریه می کند؟!)) دراین هنگام دو نفر از جنیان حاضر شدند وزعفر از آنان سبب گریه را پرسید .آنان گفتند : (( ای امیر ! وقتی که ما را به فلان شهر فرستادی ، در حین رفتن به آن شهر ، عبور ما به رودفرات افتاد که عربها به ان نواحی نینوا می گویند . ما دیدیم که درآنجا لشکریان زیادی از انسانها جمع شده ودر حال جنگ هستند .وقتی که نزدیک آنان شدیم ، مشاهده کردیم که حضرت حسین بن علی علیه السلام ، پسر همان اقای بزرگواری که ما را مسلمان کرده ، یکه و تنها برنیزه ی بی کسی تکیه داده و به چپ وراست خود نگاه می کرد ومی فرمود : ((آیا یاری دهنده ای هست تا ما را یاری دهد ؟!)) و نیز شنیدم که اهل و عیال آن بزرگوار ، فریاد العطش العطش بلند کرده بودند . وقتی که این واقعه ناگوار را مشاهده کردیم فی الفور خود را به بئر ذات العلم رساندیم تا شما را خبر نماییم که اکنون پسر رسول خدا (ص) را به شهادت می رسانند .)) به محض اینکه زعفر جنی این سخنان را شنید ، تاج شاهی را از سر خود بر داشت و لباسهای دامادی را از تن خود خارج کرد و طوایف مختلف جن را با سلاحهای آتشین آماده کرد وهمگی با عجله به سوی کربلا حرکت نمودند . خود زعفر گفته است : (( وقتی که ما وارد زمین کربلا شدیم ، دیدیم که چهار فرسخ در چهار فرسخ رالشکریان دشمن فراگرفته است ، بعلاوه صفهای فرشتگان زیادی را دیدیم . ملک منصور با چندین هزار فرشته ی دیگر یک طرف، ملک نصر با چندین هزار فرشته از طرف دیگر ، جبرئیل با چندین هزار فرشته ی دیگر در ان طرف و در یک طرف دیگر میکائیل با چندین هزار فرشته ی دیگر در ان طرف ، ودر یک طرف دیگر اسرافیل ، ملک ریاح ( فرشته بادها ) ، فرشته ی دریاها ، فرشته ی کوهها ، فرشته ی دوزخ و فرشته ی عذاب و... هر یک با لشکریان خود منتظر گرفتن اجازه از حضرت بودند . بعلاوه ارواح یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر ( علیهم السلام ) از ادم تا خاتم همه صف کشیده ، مات و متحیر مانده بودند . تمام موجودات و حقیقت کل اشیا در کربلا بودند و همگی گریان . چه کربلا و چه غوغائی .خاتم پیامبران ( ص ) آغوش خود را گشوده و به امام حسین علیه السلام می فرمود:(( پسرم ! عجله کن ! عجله کن ! به راستی که مشتاق تو هستیم .))حسین بن علی علیه السلام یکه و تنها در میان میدان با زخمها و جراحات فراوان ، پیشانی شکسته، با سری مجروح، با سینه ای سوزان و با دیده ای گریان ایستاده بود و در هر نفسی که میکشید ، از حلقه های زره خون می چکید اما اصلا" توجهی به هیچ گروهی از ان فرشتگان نمی کرد به من هم کسی اجازه نمی دادتا خدمت ان حضرت برسم .همانطور که از دور نظاره میکردم ودر کار ان حضرت حیران بودم ،ناگهان دیدم که اقا امام حسین علیه السلام سر غربت از نیزه ی بی کسی بلند کرد و با گوشه چشم به من نگاه کرد و اشاره ای فرمود که : ای زعفر ! بیا .در این هنگام همه فرشتگان به سوی من نگاه کردند و مرا اجازه دادند تا نزد حضرت بروم . من خود را خدمت حضرت رساندم و عرض کردم : من با نود هزار جن به یاری شما امده ام . اگر بخواهی تمام دشمنانت را قبل از اینکه از جای خود حرکت کنی نابود میسازیم . حضرت فرمود : ای زعفر زحمت کشیدی ! خدا و رسولش از تو راضی باشند . خدمت تو مورد قبول درگاه حق باشد .اما لازم نیست که زحمت بکشید ،شما برگردید .عرض کردم : قربانت شوم چرا اجازه نمی فرمائید ؟! حضرت فرمود : خداوند چنین نخواسته است و باید به لقای حضرت دوست برسم . اگر من در جای خود بمانم خداوند بوسیله چه کسی این مردم نگونبخت را مورد امتحان قرار دهد ؟ و چگونه از کردار زشت خود آگاه خواهند شد و..........جنیان گفتند : ای حبیب خدا و ای فرزند حبیب خدا ! به خدا سوگند اگر اطاعت از تو لازم و مخالفت با تو حرام نبود ، سخنت را قبول نمی کردیم و تمام دشمنانت را پیش از دستیابی به تو از میان می بردیم . حسین بن علی علیه السلام فرمود : به خداوند سوگند که ما بر این کار از شما جنیان تواناتریم ولی باید حجت بر مردم تمام شود تا (( آنکس که گمراه می شود با دلیل گمراه شود و انکس که هدایت می شود با دلیل هدایت شود .))من (زعفر ) به امر آن حضرت مایوسانه برگشتم .وقتی که ما جنیان به محل خود رسیدیم ، بساط شادی را جمع کرده و اسباب عزا را فراهم کردیم . مادرم به من گفت : پسرم چه میکنی ؟! کجا رفته بودی که اینچنین ناراحت بر گشتی ؟!گفتم :مادر ! پسر ان بزرگواری که ما را مسلمان کرد ، اینک در کربلا در چنان حالی است که من رفتم تا یاریش کنم اما ان حضرت اجازه نفرمود و چون امر امام واجب بود ، باز گشتم .مادرم وقتی که سخنان را شنید ، گفت : ای فرزند ! تو را عاق می کنم . من فردای قیامت در جواب مادرش حضرت فاطمه (س ) چه بگویم ؟! زعفر گفت : مادر ! من خیلی ارزو داشتم تا جانم را فدای آنحضرت کنم ولی ایشان اجازه نفرمود . مادرم گفت : ((بیا برویم ، من همراهت می آیم . مادرم جلو و من با لشکریانم از پشت سرش ، دوباره به سوی کربلا حرکت کردیم . )) و هنگامی که به انجا رسیدم ، از لشکریان کفار صدای تکبیر شنیدم و چون نگاه کردیم ، دیدیم که سر مبارک و درخشان اقا امام حسین علیه السلام بالای نیزه است و دود و آتش از خیمه های حرم بلند است . مادرم خدمت حضرت امام سجاد علیه السلام رسید اجازه خواست تا با دشمنان آنان بجنگد ولی ان حضرت اجازه نداد و فرمود : (( در این سفر همراه ما باشید و در شبها اطفال ما را مواظبت کنید تا از بالای شتران بر زمین نخورند .))در نتیجه جنیان اطاعت کردند و تا سرزمین شام با اسیران بودند تا حضرت سجاد علیه السلام آنان را مرخص فرمود

سند روایت:داستان زعفر جنی (این داستان را نخستین بار کاشفی نقل کرده است، رک به: محدث نوری/ همان/ ص 183)؛ داستان منصور ملک (فرهنگ عاشورا/ محدثی، جواد/ ص343/ نشر معروف/ 1374. به نقل از مرآه‌العقول/ علامه مجلسی/ ج 5/ ص 368)


  
  
  
...ابتدای سفرم شادی و غم توام شد
 شادی و غم غزلی شد، غزلی مبهم شد
فاصله مشکل من بود، که در این جاده
چارده مرتبه این فاصله کم شد،کم شد
ابتدا حرف دلم را به نگاهم دادم
بوسه می خواست لبم،گنبد خضرا خم شد
خم شد آهسته از اسرار ازل با من گفت
گفت:ایوان نجف بوسه گه عالم شد
بعد هم پشت همان پنجرهء رویایی
چشم من محو ضریحی که نمی دیدم شد
خواستم گریه کنم بلکه بر این زخم عمیق
گریه مرهم بشود، خون جگر مرهم شد
گریه کردم ،عطش آمد به سراغم،گفتم:
به فدای لب خشکت! همه جا زمزم شد
آنقدر دور حرم سینه زدم تا دیدم
کعبه شش گوشه شد آنگاه دلم محرم شد
روی سجادهء خود یاد لبت افتادم
تشنه ام بود، ولی آب برایم سم شد
زنده ماندم که سلامی به سلامی برسد
از محمد به محمد که میسر هم شد
من مسلمان شدهء مذهب چشمی هستم
که درآن عاطفه با عشق و جنون توام شد
سالها پیر شدم در قفس آغوشت
شکر کردم، در و دیوار قفس محکم شد
کاروان دل من بسکه خراسان رفته است
تار و پود غزلم جادهء ابریشم شد
سالها شعر غریبانه در ابیات خودش
خون دل خورد که با دشمن خود همدم شد
داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم
برگ در برگ مفاتیح پر از شبنم شد
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده به او کار جهان در هم شد
بیت آخر نکند قافیه غافلگیرت
آی برخیز ز جا قافیه یا قائم شد...

  
  
   1   2      >