درختان را دوست میدارم که به احترام تو قیام کرده اند،آب را که مادر مهر توست،خون تو شفق را سرخگون کرده است.شفق آیینه دار نجابتت و فلق محرابی که تو در آن نماز صبح شهادت گزارده ای. در فکر آن گودالم که خون تورا مکیده است هیچ گودالی چنین رفیع ندیدم.در حضیض هم میتوان عزیز بود.از گودال بپرس شمشیری که به گلوی تو فرود آمد هر چیز و همه چیز را در کائنات به دو پاره کرد! هر چه در سوی تو حسینی شد و دیگر سو،یزیدی. اینک ماییم و سنگها ماییم وآنها درختان،کوهساران،جویباران،بیشه زاران که برخی یزیدی وگرنه حسینی اند. خونی که از گلوی تو تراوید همه چیز و هر چیز را در کائنات به دو پاره کرد!در رنگ؛اینک هر چیز یا سرخ است یا حسینی نیست! آه،ای مرگ تو معیار!مرگت چنان زندگی را به سخره گرفت و آن را بی قدر کرد که مردنی چنان،غبطه ی بزرگ زندگانی شد!خونت با خونبهای حقیقت در یک طراز ایستاد و عزمت ضامن دوام جهان شد که جهان بی دروغ می پاشد و خون تو امضای راستی است.