از آیت الله قرائتی
درختان را دوست میدارم که به احترام تو قیام کرده اند،آب را که مادر مهر توست،خون تو شفق را سرخگون کرده است.شفق آیینه دار نجابتت و فلق محرابی که تو در آن نماز صبح شهادت گزارده ای. در فکر آن گودالم که خون تورا مکیده است هیچ گودالی چنین رفیع ندیدم.در حضیض هم میتوان عزیز بود.از گودال بپرس شمشیری که به گلوی تو فرود آمد هر چیز و همه چیز را در کائنات به دو پاره کرد! هر چه در سوی تو حسینی شد و دیگر سو،یزیدی. اینک ماییم و سنگها ماییم وآنها درختان،کوهساران،جویباران،بیشه زاران که برخی یزیدی وگرنه حسینی اند. خونی که از گلوی تو تراوید همه چیز و هر چیز را در کائنات به دو پاره کرد!در رنگ؛اینک هر چیز یا سرخ است یا حسینی نیست! آه،ای مرگ تو معیار!مرگت چنان زندگی را به سخره گرفت و آن را بی قدر کرد که مردنی چنان،غبطه ی بزرگ زندگانی شد!خونت با خونبهای حقیقت در یک طراز ایستاد و عزمت ضامن دوام جهان شد که جهان بی دروغ می پاشد و خون تو امضای راستی است.
بزرگی(منظور آیت الله سید عباس کاشانی است ) در قم هست که قبلا در کربلا امام جماعت صحن آقا اباعبدالله بود. ایشان نقل می کردند آن جایی که من بودم یک حاج عباس رشتی بود عشق امام حسین او را از همه جا بریده بود و به کربلا آورده بود. بچه هایش ازدواج کرده بودند و عیالش هم فوت کرده بود. می گوید آخر عمری بروم در آستان امام حسین عمرم را تمام کنم، گاهی هم دستفروشی می کرد. می رفت در مجلس امام حسین خدمت می کرد بیشتر آب به عزادارها می داد. آیة الله کاشانی می فرمودند: من که به صحن برای نماز می آمدم زیلوهای صحن را پهن می کرد به ما هم که می رسید خیلی احترام می کرد آدم قبراق و سرحالی بود. یک روز که روز وفات یکی از امام ها بود من با دوتا از نزدیکانم از خانه بیرون آمدیم برویم در مجلس روضه شرکت کنیم بین راه یکی از وعاظ کربلا به من رسید
گفت: فلانی شما حاج عباس رشتی را می شناسید؟
گفتم: بله، گفت: می دانید ایشان در این شهر غریب است الآن در خانه اش مریض افتاده و کسی را ندارد.
گفتم: خبر نداشتم که مریض است.
گفت: می شود که از او عیادت کنی؟
گفتم: باشد بعد روضه می رویم. گفت: نه، اگر برویم روضه ممکن است ایشان از دنیا بروند.
گفتم: این قدر وضعش بد است؟ برویم. یک اتاق محقری اجاره کرده بود دیدم حاج عباسی که سرحال بود ضعف کرده و در رخت خواب افتاده، بی جان و بی حال و در حال سکرات است اصلا نمی توانست جواب سلام واجب رابدهد. ما دور بسترش نشستیم یک پیرمردی که رفیقش بود از ایشان پرستاری می کرد. به رفقاء
گفتیم: رفقاء برای ما هم همچین روزی هست ما هم یک روز می رویم اگر هم ما بهشت و جهنم را ندیدیم اما قبر را که دیدیم مرگ را که دیدیم باور کردیم نه ما بارو نکردیم که یک روزی از همین روزها هم ما می رویم در آن لحظه هیچ کس به درد ما نمی خورد الا کارهای خیری که انجام دادیم. بیاییم در طول عمر، آخرتمان را درست کنیم دنیا تمام می شود می رود ورثه می خورند فحش هم می دهند می گویند چرا کم گذاشتی؟ بیاییم بیدار بشویم.
آیة الله کاشانی می فرمودند: یک جرقه ای به ذهن من زد به آن روضه خوان گفتم که الآن بهترین وقت روضه است یکی هم موقع دفن یک مداحی بیاید روضه امام حسین را بخواند چون آن جا شیاطین می روند و ملائکه می آیند رحمت می گیرد. این آقا شروع کرد به روضه خواندن، حاج عباسی که نمی توانست خودش را حرکت بدهد گفت باور کنید با یک قدرت عجیبی پتو را کنار زد بلند شد مودب نشست با زبان رشتی گفت: «السَّلامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ» (شیخ عباس قمی/ مفاتیح الجنان/1/ ص:56). قربان قدم هایتان بروم من چه لیاقتی داشتم به دیدن من بیایید خاک بر سرم که شما به دیدم من آمدید. «السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ » (شیخ عباس قمی/ مفاتیح الجنان/1/ ص : 427). آقاجان، اربابم قربان قدم هایتان بروم. همین طور یکی یکی به معصومین سلام داد و تشکر کرد تا رسید به امام زمان(عج) «السَّلامُ عَلَیْکَ یَا مَوْلایَ یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ» (شیخ عباس قمی/ مفاتیح الجنان/ 1/ ص:116). گفت: قربان قدم هایتان، یک عمری یابن الحسن گفتیم گریه کردیم از امام زمان تشکر کرد بعد روی تختخوابش دراز کشید مثل این که صد سال است که فوت کرده است. لحظه آخر چهارده معصوم به دیدارش آمدند می گفت: این قدر این کار ما را منقلب کرد که چهارده معصوم به دیدار حاج عباس رشتی آمدند. من به رفیقش گفتم که جنازه این حاج عباس را بر ندارد. گفت: چرا؟ گفتم: این پیر غلام امام حسین بوده خیلی خیلی پیش خدا ارزش دارد باید به اندازه یک مرجع تقلید تشییع جنازه بشود و تجلیل بشود. گفتند: باشد. آمدم خانه و هیئت های کربلا را خبر کردم به علماء گفتم که درس ها را تعطیل کنید، به بازاری ها گفتم که بازار را ببندید، مثل روز عاشوراء هیئت ها برای عزاداری بیرون آمدند. به متولی حرم زنگ زدم بهترین جای قبر را برایش دادند.
مجلس ختم گرفتیم در یک مجلس ختم که مخصوص طلبه ها بود آیة اللهی که در حرم امام حسین نماز می خواند و حدود نود سالش بود و قد خمیده و موهایش همه سفید شده بود عصاء زنان آمد کنار من نشست گفت: امکان دارد مجلس حاج عباس را من منبر بروم. همه دست به دهان شدند گفتیم آقا افتخار می کنیم بفرمایید. رفت و بر پله اول منبر نشست و
گفت: مردم من که اهل منبر و سخنرانی نیستم ولی خوابی که از این حاج عباس رشتی دیدم برایتان بگویم و پیغام او را به شما برسانم. وقتی آقای کاشانی به من زنگ زد و جریان را به من گفت تلفن را که قطع کردم خیلی گریه کردم گفتم یا امام حسین به دیدم من هم می آیی یا نمی آیی؟ به حال خودم خیلی گریه کردم دلم شکست آن قدر گریه کردم که خسته شدم و خوابم برد خواب دیدم که به یکی از باغ های بهشت رفتم، گفتم: این باغ کیست؟ گفتند: این باغ حاج عباس رشتی است. دیدم آن جا حکومتی دارد و سلطنت می کند. به خدا قسم گدایی در خانه امام حسین خیلی کارها می کند دیدم حاج عباس جوان وزیبا شده است کنار من آمد گفتم: حاج عباس چه خبر؟ گفت: وقتی که من را در قبر گذاشتند و دفن کردند تنها که ماندم قبر من باز و بزرگ شد آقا اباعبدالله به دیدن من آمد و گفت: من تو را تنها نمی گذارم تو خدمتگذار من هستی، من را به این باغ آوردند بعد فرمودند: که این باغ برزخی است این جا باش در قیامت می آیم تو را می برم در اعلاء درجه بهشت همنشین خودم می کنم. بعد به من گفت: آقای سیبویه به مردم بگو جای دیگر نروند هر چه هست در خانه سیدالشهداست همه اختیارات در دست امام حسین است.
با اینکه فردا امتحان دارم و خیلی کم خوندم دلم نیومد ننویسم....
از فردا قراره ضریح آقا امام حسین بنابر گفته ها کار تعویضش آغاز بشه، همون ضریحی که خیلی هامون رفتیم بغلش کردیم، شبکه هاش را تو دستمون گرفتیم و با آقا درد و دل کردیم...
همون ضریحی که آقا امام زمان عج هم مطمئنا شبکه هاش را لمس کردند، آیا این ضریح از درد فراق چه خواهد کشید، چه کند با غم دوری و غم یار....
ای ضریح جدید آقا ، ما مشتاقیم بیایم شبکه هات را تو دستمون بگیریم ، تو همون ضریحی هستی که با خودت دل هزاران نفر را کربلا بردی و...
حالا آرزومه بیام و از پشت شبکه های تو حرم آقامو نظاره کنیم.....
ای ضریح جدید آقایم ، خوشا بحالت ..........
خوشا بحالت
صلی الله علیک یا ابا عبدالله..