گویند روزی پیامبراکرم(ص)درجمع صحابی خود فرمودند:"کیف بکم اذا فسدت نساء کم وفسق شبانکم ولم تامروا بالمعروف بل امرتم ونهیتم عن المعروف واذا رایتم المعروف منکرا والمنکر معروفا"چگونه میشود حال شما هنگامی که زن های شما فاسد شوند وجوانان شما به فسق وفجور بگرایند وشما نیز بجای امربمعروف ،امر به منکر ونهی از معروف نمایید!معروف را منکر بپندارید ومنکر را معروف" اصحاب با تعجب پرسیدند :آیا چنین وضعی پیش خواهد آمد؟"ویکون ذلک یا رسول الله؟"قال نعم وشر من ذلک.پیامبر(ص)فرمودند: "بلی بدتر از این هم خواهد شد" وبعد پیامبر(ص)به بیانی تفصیلی تر وضعیت دوران آخرالزمان پرداختند وفرمودند:هنگامی که زن ها برای طمع دنیا در داد وستد همسرانشان شرکت کنند ،مردها خود را بصورت زن وزنان خود را بصورت مرد در می آورند.لعنت خدا بر زنانی که خود را بصورت مرد در می آورند ومردانی که خود را بصورت زن در می آورند. علت اینکه پیامبر اکرم(ص)با این تندی از زنان ومردان آخرالزمان سخن می گویند شاید به این جهت است که آنها از ناموس خلقت وآیین فطرت بیرون رفته اندو سنت های حاکم بر نظام آفرینش را زیر پانهاده وبا سرشت خویش در افتاده اند. حضرت در ادامه می فرمایند:"زنا دادن بصورت یک فضیلت برای زن بازگو میشود ،دیگر منتظر شب نمی شوندکه تاریکی آنها را بپوشاند زیرا جرات برخدا به آن حد می رسد"یعنی دیگر نیازی به مخفی کاری نیست بلکه آشکارا گناه میشود.همچنین در ادامه روایت به فراوانی اختلاط زن ومرد به عنوان یکی دیگر از منکرهای آخرالزمان اشاره می گردد(بحارالانوار ج2 ص257-254) حضرت امام صادق (ع)نیز می فرمایند:" در دوره آخرالزمان، بعضی از مردان از راه فساد زنان درآمد کسب میکنند" بنگاه سرمایه داری عظیم در حال حاضر که به خرید وفروش زنان می پردازند مویدی بر این مطلب است.در ادامه حدیث:هنگامی که زنان جامه مردان پوشند وپوشش حیا از آنها گرفته شود وخداوند لعنت کند زنی را که خود را به صورت مرد جلوه دهد. حضرت رسول اکرم (ص) درادامه توصیف آخرالزمان می فرمایند:درآخر امت من مردانی پیـــدا میشوند که زنانشان در عین لباس پوشیدن لخت وعور هستند وبر سرشان چیزی همانن کوهان اشتران لاغر است،آنها عطـــر بهشت را نمیشنوند.آنها را لعنت کنید که آنها از رحمت خداوند به دور هستند. و هنگامی که ببینی زن از همسرش مطلع اســـت که او با هم جــنس خود رابطه دارد وبه روی او نمی آورد ومی بینی که دربهترین خانه ها زن تشویق می شود که فسق وفجور کند. محمدبن مسلم می گوید به امام باقر(ع)عرض کردم:"قائم شما چه وقت ظهور خواهد کرد؟"امام فرمودند:آنگاه که مردها خود را شبیه زنان نمایند وزن ها خود را شبیه مردان،آنگاه که مردان به مردان اکتفا کنند وزنان به زنان" ودر حدیث دیگری امام صادق(ع)فرمودند:"در آن زمان ،زنان را می بینی که از بذل خود به کفار هیچ واهمه ای ندارند"آمار بالای دختران در برخی ممالک اسلامی که خود را در بازارهایتجارت دختران جوان در کشور های اروپایی در معرض فروش قرار می دهند،حکایت از تحقق این روایت دارد. "زن ها را می بینی که با زن ها آمیزش می کــنند وزن ها لخت وعور می باشند وزیـنت هایشان را آشکار می کنند واز دین بیرون می روند وبه فتنه ها می گرایند وبسوی لذت ها می شتابند، محرمات الهی را حلال ودر جهنم جاودانند.هنگامی زنان را می بینی که با خشونت با همسرانشان رفتار می کنند وآنچه او نمی خواهد انجام دهند." حضرت علی(ع)نیز می فرمایند: درآخرالزمان ،زنان به خاطر حرص به دنیا در کسب وکار همسران خود شرکت نمایند
تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سرآید شب هجران تو یانه ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغولند و تو غایب ز میانه
هر در که زدم صاحب آن خانه تویی تو هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده ودیر که جانانه تویی تو مقصود من از کعبه و بت خانه تویی تو
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه
با کدام دعات خواهم یافت تا روم آن دعا بیاموزم
ای مصداق{...اصبروا و صابروا و رابطوا...}،
ای پد ر و مصداق«الامام...الوالد الشفیق...»،
ای به سان«الام البرة بالولد الصغیر»،
مگر تا کنون فرزند نافرمان نداشته ای! منت گذار و صدایم را بشنو.
به حق آنکه پشت درب صدایت زد:«یا مهدی ادرکنی...»مرا دریاب.
ای دریای وفا!بی وفایی دنیاییان را جبران کن.
ای کوه صفا!آلودگی هایمان را زلال کن.
ای آسمان!بر زمین هستی ام،بتاب.
ای خورشید جهان!گرمی ام ده.ای مهتاب!آرامشم بخش.
ای برکه هستی!سیراب ام کن.ای سایه ی بلند،فرایم گیر.ای نسیم سحری ،نوازشم کن.
ای همه دارایی خدا در زمین !به نیازم برس.
ای افق روشن!از تاریکی مدعیان دوستی ،رهاییم ده.
ای آبشار!از گنداب های مدعی زلال، برهانم.
ای مهر مهربان و گرمی دل آرام،دستم بگیر.
اندیشه ام را بلند،قلبم را فراخ،روحم را آزادو جسمم را پاک کن.
ای مادرتر از مادر!بر این طفل صغیرت در خرد و دین ترحم کن.
ای پدرتر از پدر!شفقت کن،ای برادرتر از برادر یارم باش.
ای زلالتر از باران،بر من ببار.ای روشن تر از پرتو،پرتو افکن.
ای رحمت بی ساحل غرقم کن.
ای کاش میدانستم در کجا استقرار یافته ای...چه سخت است که مردمان را ببینم و تو را نه و صدایی و کلامی از تو نشنوم!چه سنگین است بر من که گرفتاری تو را،نه مرا،فرا گیرد و از من ضجه و شکایتی به تو نرسد!
ای به فدای تو که دور از مایی و با مایی!ای به فدای تو که هرگز از جمع ما بیرون نیستی!
ای آرزوی همه ایمانیان،چه نعمتی بی بدیلی،چه شرافتی داری،بی مثیلی...
ای آرزوی آرزومندان،تا کی شیدای تو باشم و با کدام وصف تو را خطاب گویم.با کدام نجوا سرود هجران سر دهم.چه سنگین است که مویه کنم و پا سخت نشنوم و چه سخت است که در فراقت اشک ریزم و دیگران تو را تنها بگذارند...!
هان!آیا هم نوایی هست که با من آهنگ گریستن کند؟آیا ناله گری با من هم نوا می شود؟ آیا چشمانی اشکبار هست تا در گریستن همراهی ام کند؟!...
ای فرزند احمد!راهی به تو هست؟آیا امروزمان به فردای وصال ،پیوند می خورد؟
کی از سرچشمه ی وصلت و آب گوارای دیدارت،سیراب خواهم شد؟تا کی فریاد و جدایی؟پس تا چه زمان چشمانمان به دیدارت روشن خواهد شد؟
کی به هم میرسد ای یار نگاه من و تو؟!که به دور تو بگردیم و تو زمینیان را با عدل و داد آکند سازی.
خداوندا!پناهمان ده که بندگانت،گرفتارند و عزیزمان را به ما بنمایان و تشنگی وسوزمان را به آرامش و سیراب برگردان.
سید حمیدرضا برقعی
با اشکهاش دفتر خود را نمور کرد
در خود تمام مرثیهها را مرور کرد
ذهنش ز روضههای مجسّم عبور کرد
شاعر بساط سینهزدن را که جور کرد
احساس کرد از همه عالم جدا شده ست
در بیتهاش مجلس ماتم به پا شده ست
در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت
وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت
باز این چه شورش است که در جان واژههاست
شاعر شکست خوردهی طوفان واژههاست
بیاختیار شد قلمش را رها گذاشت
دستی ز غیب قافیه را کربلا گذاشت
یک بیت بعد واژهی لب تشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت
حس کرد پا به پاش جهان گریه میکند
دارد غروب فرشچیان گریه میکند
با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید
بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید
او را چنان فنای خدا، بیریا کشید
حتی براش جای کفن؛ بوریا کشید
در خون کشید قافیهها را، حروف را
از بس که گریه کرد تمام لهوف را
اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت
بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت
این بند را جدای همه روی نیزه ساخت
خورشید سر بریده غروبی نمیشناخت
بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود
او کهکشان روشن هفده ستاره بود
خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن...
پیشانیش پر از عرق سرد و بعد از آن...
خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن...
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن...
در خلصهای عمیق خودش بود و هیچ کس
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس